چند سال پیش استادی برام مثال جالبی زد؛ میگفت بعضیا دور خودشون دیوار میکشن که ببینن کی میاد با تبرش بشکندش. در واقع تعبیری از مفهوم تنهایی منظورش بود.
همین تعبیر باعث شد از پنجرهی تازهای به مفهوم مرموز تنهایی نگاه کنم. به نظرم این فضاسازی و تعبیر اینقد ظرفیت داره که میشه تمام اتفاقات و کنشهای فردی و اجتماعی انسانی رو باهاش توضیح داد.
مثلا فرض کنید یکی دوست نداره کسی وارد حریم خصوصیش بشه؛ این فرد مثل کسی میمونه که هیچ دری برای چهاردیواری دورش نذاشته! یا یکی دوست نداره آدما گذری باهاش در ارتباط باشن، برای چهاردیواریش پنجره نمیذاره ولی در میذاره که هر کسی می خواد ببینتش بیاد داخل.
مدلهای متفاوت ارتباطی هم با همین در و پنجره قابل شبیه سازیه. مثلا بعضیا همیشه پنجرهشون باز میذارن یا در چهاردیواریشون به روی همه بازه و…
اما دو نکته قابل تامل تو این مدل و شبیه سازی وجود داره که به ما کمک میکنه راحتتر و در واقع درستتر با بقیه در تعامل و ارتباط باشیم.
اول
تو این مدل، چهاردیواری هیچ کدوم از آدما سقف نداره. توضیحش رو با یه واکنش انسان میگم؛ آدم وقتی تنها میمونه و میدونه هیچ کس دیگهای نمیتونه و نمیشه که بهش کمک کنه، بی اختیار خدا رو صدا میزنه. مثلا وقتی تک و تنها وسط یه دریا بیکران داره غرق میشه، بی اختیار نگاهشو به آسمون میده و صدا میزنه خدا!
دوم
چند وقت پیش، قبل از اینکه دقیقتر به بررسی این شبیه سازی بپردازم، اهل قلمی بهم یه تذکر داد(بعد از گفتن مثال استاد به عنوان نظرم)؛ گفتن:
“شاید دوست نداشته باشه دیوارش شکسته بشه!”
تذکر به جایی بود چون حق مسلم اونه که چهاردیواری خودشو داشته باشه هر چند قصد شما کمک کردن و در آوردن اون شخص از تنهایی باشه. حتی اگه هیچ در و پنجرهای هم برای چهاردیواریش نذاشته باشه.
این چند روز داشتم پیش خودم فکر میکردم که چی کار میشه کرد؛ که هم آسیبی به چهارچوب نزد و هم کمک کرد(۱).
همین طور ذهنم مشغول بود که از یکی شنیدم که میگفت :
“کاش یکی بود همه حرفاتو بهش میزدی و مطمئن بودی دیگه نمیبینیش…”
خیلی جالب بود برام که چقد عامل و اتفاق دست به دست هم داده تا همچین آرزویی برای یک نفر شکل بگیره.
به نظرم مهمترین دلیل قضاوت شدنه؛ چیزی خیلی راحت این روزا تو ارتباط آدماها رخ میده و در واقع نابود گر در و پنجره قصهی این چند خطه.
قضاوت نکنیم با چند خط، چند کلمه، چند دقیقه و حتی چند ساعت حرف زدن؛ حواسمون هم به چهاردیواریها باشه!
(۱) : یه راهی که پیدا کردم ولی هنوز مطمئن نیستم اینه که حرفاتو براش بنویسی رو یه تیکه کاغذ از بالا دیوار بندازی؛ میتونی اسم و نشونت رو هم پایینش بنویسی. اگه کاغذی برگشت یعنی میتونی کاغذ بعدی رو براش بنویسی یا شاید حتی دری ساخت و به روت بازش کرد!(پر از استعاره است، واقعیت بخشیدنش با خودتون :) )
دیدگاه بگذارید
1 دیدگاه برای "داستان دیوار و تبر"
بعضیا هم از پنجره میخوان بیان تو :))
واسه همین سعی میکنم پنجره رو نرده ای چیزی بکشم.