همیشه از بانک رفتن حس بدی دارم؛ وقتی که شماره گرفتهام و نشستهام روی صندلی تا نوبتم شود، کارمندهای بانک را زیر نظر میگیرم؛ تنوع کارهایشان به زور به انگشتان دست میرسد. همهاش پول، کاغذ، فیش و کیبرد…
نهایت تنوع محل کارشان صحبت با همکارانشان است که از زندگیهایشان میگویند یا ماهی یکی دوبار پیرزن یا پیرمردی به پستشان بخورد و برای دقایقی پسرم و دخترم خطاب شوند. تازه این اتفاق هم برای بعضیهایشان اعصاب خرد کن است.
هر روز مجبورند سر ساعتی معین بیایند و بروند؛ هر پنج روز هفته را باید سرکار باشند و همیشه چشم انتظار یک روز قرمز اضافی در تقویم باشند.
خلاصه اینکه در چهارچوبی که نگهبانانش یک سری خواسته و باور هستند، زندگی میکنند.
اصل حرف من نیز در این چند خط همین خواستههایی است که گرگی اند در لباس گوسفند!
گفتم خواسته و باور؛ منظورم از خواسته چیزهایی است که دیگرانی همچون پدر و مادر و فامیل انتظار دارند. از باور نیز منظورم همین خواسته هاست که در فرد به صورت پیش فرض درآمده، که شاید دلیلش باز همان دیگران باشند.
بیمه، آب باریکه، امنیت شغلی و…. کلماتی هستند از شکل دهندههای اصلی همین چهارچوب یا به عبارت بهتر زندان. در خوب بودن این مفاهیم و توصیفات اصلا شکی نیست اما به چه قیمتی؟!
قبل از ادامه باید دو نکته را تذکر دهم.
اول : نظم یک کارمند باید الگو باشد
نظم باید اولویت رفتاری هر کسی باشد، چه کارمند و چه غیر کارمند.
دوم : هدف دارید!؟
کسی که در زندگیاش هدف کاغذی ندارد باید همه چیزش را تعطیل کند تا هدف کاغذیاش را شکل دهد.
این مبحث خود مطلبی مفصل و جداگانه میطلبد (به امید خدا از مطالب آینده). اما توضیح یک خطیاش میشود بداند ۶ ماه آینده کجاست، یک سال آینده چه دارد، ۵ سال آینده چه ندارد و… و در نهایت به چه میخواهد برسد و مسیرش چیست…
حال ادامهی موضوع؛ وقتی دو نکته بالا را رعایت کنید خود به خود خواهید فهمید که کارمندی چقدر بد است!
البته ممکن است کارمندی بخشی از مسیر یک هدف باشد. مثالاش میشود این:
فردی هدفش تاسیس یک بانک با ویژگیهای خاص است؛ تصمیم میگیرد کارمند بانک شود تا از نزدیک همه چیز را بررسی کند!
اگر عمق فاجعه را نمیبینید مقداری کمکتان میکنم. یک زندانی را در نظر بگیرید، او برای انجام هر کاری با محدودیت روبروست. فضای راه رفتن، خوابیدن، دوستی، غذا خوردن و… . یافتن وجه شبه با خودتان.
اگر بحران را درک کردهاید و فهمیدهاید که یک کارمند چرا یک در بندِ آزاد است، ادامه را بخوانید وگرنه خواندن را به بعد از درک بحران موکول کنید.
راه حل : باید انتخاب کنید!
احتمالا عمدهی خوانندگان این مطلب هنوز کارمند نشدهاند؛ از مواردی که در ادامه خواهم گفت حداقل میتوان دو بازخورد گرفت:
۱- اگر کارمندی هدفتان است از این هدف هر طور شده کوتاه بیایید.
۲- اگر کلا کارمندی در برنامهتان نیست، به دیگران هشدار دهید یا اگر کار از کار گذشته، مواردی که در ادامه گفته شده به گوششان برسانید.
از بعد دیگر قضیه را بررسی کنیم؛ بنا به هر دلیلی تصمیم گرفتهاید که کارمند شود یا کارمند هستید. البته ادامه صحبتم صرفا با کسانی است که مفهوم تغییر را دوست دارند و به آن معتقداند وگرنه چه لزومی دارد با کسی که به وضع فعلیاش راضی است، صحبتی کرد!
چند راهکار برای آنکه این روحیه تغییر سرکوب نشود ارائه میکنم؛ مزیت این راهکارها این است که هزینه معقول و متناسبی تحمیل میکنند هرچند ضربالمثل «هر چقدر پول بدهی، همان قدر هم آش میگیری» اینجا هم صادق است.
راه حلهایی که گفته میشود به ترتیب گستردگی و به طبع هزینه بیشتری میطلبند. مورد اول کمترین هزینه و آخرین، بیشترین هزینه.
۱. گلدان سبزی
در هر فضا با هر محدودیتی بالاخره جایی برای یک گلدان وجود دارد. از هر عطاری و گلفروشی میتوان بذر چند سبزی تهیه کرد، آنها را کاشت و رسیدگی کرد تا به محصول برسد.
بلاشک لذتی که هنگام خوردن آن سبزی که تولید خودت باشد با چیزی قابل جایگزینی نیست.
۲. نوشتن
برنامهای بریزید و به طور منظم بخوانید و بنویسید، در مورد هر موضوعی که دوست دارید. میتوانید وبلاگی راهاندازی کنید و نتایج و نوشتههای خود در آن قرار دهید. نکته مهم بحث نوشتن و بازخورد گرفتن از دیگران است.
۳. هنری بیاموزید
تمایل انسان به هنر و زیبایی غیرقابل انکار است. طبق سلیقهتان هنری را انتخاب کنید، از هر دسته یا جنسی؛ از موسیقی و آواز گرفته تا برنامه نویسی و دوزندگی!
در صورتی که وقت کلاس رفتن و آموزش حضوری ندارید، خودآموز باشید. امروزه به قدری محتوا آموزشی در دنیای اینترنت وجود دارد که به شخصه سالهاست هیچ کلاسی نرفته ام! شاید بیشتر از ۱۰ سال.
۴. کسب و کاری کوچک راه بیاندازید!
راستش این همه گفتم که به این برسم! چراکه هر چقدر هم تلاش کنید اگر کار مال خودتان نباشید باز هم کارمند دیگری محسوب میشوید :).
کسب و کار میتواند هر چیزی باشد؛ اما دو ویژگی مهم باید داشته باشد؛ اول آنکه تکرارپذیر باشد(یعنی یا قبلا کسی انجامش داده یا بعدا کسی بتواند تکرارش کند)٬ دوم آنکه گسترش پذیر باشد.
البته ناگفته نماند که اگر با ایده تازه همراه باشد، فضایی متفاوت خواهد داشت. (برای اطلاعات بیشتر استارتآپ را گوگل کنید)
طولانی شد…اما چارهای نبود؛ در پایان چند نکته باید عرض کنم.
اول، ویژگی مشترک تمام این چهار مورد، کلیدواژه «تولید» است؛ در واقع روحیه تولید و آفرینش عاملی بسیار تعیین کننده در سرزندگی آدمهاست.
دوم، احتمالا راههای دیگری نیز وجود دارد، اما من سعی کردم موارد را به عنوان نماینده از هر طبقه با معیارهای مختلف انتخاب کنم؛ معیارهایی از جنس میزان وقت، انرژی، سرمایه و…
سوم، اگر مطلب این پست را قبول دارید، رسانه باشید! هر جا که کارمندی یافتید انذارش دهید! 🙂
اینگونه شاید خودتان هرگز فراموشتان نشود!
چهارم، اگر راه دیگری به ذهنتان میرسد حتما به من هم بگویید، با تشکر قبلی 🙂
(قسمت دیدگاهها، مقداری پایینتر)
بعداً نوشت : در این متن منظور از کلمه کارمند صرفاً نمادی از یک سبک زندگی بود؛ قصد توهین یا کوچک شمردن هیچ قشر، جایگاه یا فردی هرگز نبود.
دیدگاه بگذارید
6 دیدگاه برای "زندگی کارمند، کارمند زندگی"
مطلب بسیار جالبی بود… ولی انتخاب “کارمند” نبودن هم کار ساده ای نیست.
همین طوره 🙂
متشکر استاد 🙂
اصل موضوع تغییر شرایط است، در راستای یک هدف!
مهم نیست شرایط چی میگه…