همیشه از بانک رفتن حس بدی دارم؛ وقتی که شماره گرفتهام و نشستهام روی صندلی تا نوبتم شود، کارمندهای بانک را زیر نظر میگیرم؛ تنوع کارهایشان به زور به انگشتان دست میرسد. همهاش پول، کاغذ، فیش و کیبرد…
نهایت تنوع محل کارشان صحبت با همکارانشان است که از زندگیهایشان میگویند یا ماهی یکی دوبار پیرزن یا پیرمردی به پستشان بخورد و برای دقایقی پسرم و دخترم خطاب شوند. تازه این اتفاق هم برای بعضیهایشان اعصاب خرد کن است.